(آيه 91)

شأن نزول:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

تفسير:

استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست! در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته، نخست مى‏فرمايد: «و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد» (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 594

 سپس اضافه مى‏كند: «و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد» (وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها).

 «در حالى كه (به نام خدا سوگند ياد كرده‏ايد و) خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده‏ايد» (وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا).

 «چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ).

مسأله «ايمان» (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده، شامل مى‏گردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى‏كند.

و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى‏گيرد در اين جمله وارد است.

 (آيه 92)- و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه‏ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توأم با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقيب كرده، مى‏گويد و شما «همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وامى‏تابيد» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً).

اشاره به داستان زنى است از قريش به نام «رائطه» در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش، پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتند مى‏تابيدند، و پس از آن دستور مى‏داد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در ميان عرب، معروف شده بود.

سپس اضافه مى‏كند: «در حالى كه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد، به خاطر اين كه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است» و كثرت دشمن را بهانه‏اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى‏شمريد (تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ).

آگاه باشيد! «خدا فقط شما را با اين وسيله، مورد آزمايش قرار مى‏دهد» (إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 595

 به هر حال «خداوند (نتيجه اين آزمايش و) آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار مى‏سازد» و پرده از روى اسرار دلها بر مى‏دارد و هر كس را به جزاى اعمالش مى‏رساند (وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

 (آيه 93)- و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تأكيد بر ايمان و انجام وظائف، غالبا اين توهّم را ايجاد مى‏كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا در اين آيه به پاسخ اين توهم پرداخته مى‏گويد: «و اگر خدا مى‏خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى‏داد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً).

 «امت واحده» از نظر ايمان و قبول حق، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.

ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى‏شود، بلكه آنها كه قدم در راه حق مى‏گذارند توفيق خداوند شامل حالشان مى‏شود، و آنها كه در راه باطل گام مى‏گذارند از اين موهبت محروم مى‏گردند و بر گمراهيشان افزوده مى‏شود.

لذا بلافاصله مى‏گويد: «لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏كند و هر كس را بخواهد هدايت» (وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).

اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى‏كند، زيرا گامهاى نخستين آن، از خود شماست به همين دليل اضافه مى‏كند: «و شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام مى‏داديد مسؤوليد، و از شما بازپرسى مى‏شود» (وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

 (آيه 94)- سپس براى تأكيد بر مسأله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى‏گويد: «سوگندهايتان را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد» (وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ).

زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اول اين كه: سبب مى‏شود كه «گامى بعد از                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 596

 ثابت گشتن (بر ايمان) متزلزل شود» (فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها).

زيان ديگر اين كه: «و به خاطر بازداشتن (مردم) از راه خدا، آثار سوء آن را بچشيد! و براى شما، عذاب عظيمى خواهد بود»! (وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يك سو موجب بدبينى و تنفر مردم از آيين حق و پراكندگى صفوف و بى‏اعتمادى مى‏گردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نمى‏دهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى‏دانند، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنياست.

و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر، براى شما به ارمغان مى‏آورد.

 (آيه 95)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده: مردى از اهالى «حضر موت» خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد عرض كرد: اى رسول خدا! همسايه‏اى به نام «امرؤ القيس» دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او پيشنهاد سوگند كرد.

به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او مهلت داد- و فرمود: در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن.

آن دو بازگشتند و در اين حال، دو آيه اول نازل شد- و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن برحذر داشت.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو آيه را براى آنها خواند، امرؤ القيس گفت حق است، من قسمتى از زمين او را غصب كرده‏ام، ولى نمى‏دانم چه مقدار بوده است؟

اكنون كه چنين است هر مقدار مى‏خواهد (و مى‏داند حق اوست) برگيرد، و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده‏اى كه در اين مدت از زمين او كرده‏ام.

در اين هنگام آيه (97) نازل شد- و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت «حيات طيّبه» داد.

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 597

 سخن مى‏گفت اين آيه تأكيدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزه پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مسأله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود، و در اينجا انگيزه آن مسأله جلب منافع بى‏ارزش مادى است.

لذا مى‏گويد: «و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد» (وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا). يعنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است، حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.

سپس به عنوان دليل اضافه مى‏كند: «آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد» (إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

 (آيه 96)- در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى‏كند: «آنچه نزد شماست سر انجام فانى و نابود مى‏شود، اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى‏ماند» (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ).

بياييد و سرمايه‏هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق «عِنْدَ اللَّهِ» گردد، و به مقتضاى «ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» باقى و برقرار شود.

سپس اضافه مى‏كند: «و ما كسانى را كه (در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت مى‏كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد» (وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

تعبير به «احسن» دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوب است و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى‏گذارد، و پاداش خوبتر را به آنها مى‏دهد، و اين نهايت بزرگوارى است.

 (آيه 97)- و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توأم با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد، در اين دنيا و جهان ديگر، بيان مى‏كند، مى‏گويد: «هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد، خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى‏بخشيم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند خواهيم داد» (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 598

 و به اين ترتيب معيار، تنها «ايمان» و «اعمال صالح زاييده آن» است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبه اجتماعى در كار نيست.

 «حيات طيّبه» يعنى، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه از آلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى‏سازد.

 (آيه 98)- اين گونه قرآن بخوان! اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آن را بيان مى‏كند، زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم.

لذا نخست مى‏گويد: «پس هنگامى كه قرآن مى‏خوانى از شرّ شيطان مطرود شده به خدا پناه بر» (فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ).

البته منظور تنها ذكر جمله «اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» نيست، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به «فكر» كنيم و اين فكر مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه‏هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد.

و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست.

         جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى             غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

 

         تا نفس مبرّا از نواهى نشود             دل آينه نور الهى نشود!

 

 (آيه 99)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود، مى‏فرمايد: «شيطان تسلّطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى‏كنند ندارد» (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

 (آيه 100)- «تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى‏دارند و به                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 599

 رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده‏اند» (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ).

 «و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده‏اند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ). و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى‏دانند! بنابراين سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى‏سازند.

 (آيه 101)-

شأن نزول:

ابن عباس مى‏گويد: مشركان بهانه‏جو، هنگامى كه آيه‏اى نازل مى‏شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى‏آمد و دستور آسانترى در آن بود، مى‏گفتند: محمّد اصحاب خود را مسخره مى‏كند امروز به چيزى دستور مى‏دهد و فردا از همان نهى مى‏كند، اينها نشان مى‏دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى‏گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

دروغ رسوا! اين آيه ايرادهايى را كه مشركان به آيات الهى مى‏گرفتند بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «هنگامى كه آيه‏اى را به آيه ديگر مبدّل كنيم (حكمى را نسخ نماييم) و خدا بهتر مى‏داند چه حكمى را نازل كند، آنها مى‏گويند: تو افترا مى‏بندى! اما بيشترشان (حقيقت را) نمى‏دانند» (وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

آنها نمى‏دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است، جامعه‏اى پيشرو با معنويت عالى. با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد.

آرى! آنها از اين حقايق بى‏خبرند و از شرايط نزول قرآن، بى‏اطلاع، و گر نه مى‏دانستند «نسخ» پاره‏اى از دستورات و آيات قرآن، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن، هدف نهايى و نيل به تكامل تأمين نمى‏شود، و دليل بر تناقض گويى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا افترا بستن به خدا نيست.

 (آيه 102)- اين آيه، همين مسأله را تعقيب و تأكيد كرده، به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «بگو: آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است» (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 600

 «روح القدس» يا «روح مقدس» همان پيك وحى الهى، «جبرئيل امين» است، اوست كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ، بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل مى‏كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى‏كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست، تربيت كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى‏كند.

به همين دليل به دنبال آن مى‏فرمايد: «هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است» (لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِينَ).

به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره‏اى، جز برنامه‏هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهايى و ثابت مى‏دهد نيست، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى.

 (آيه 103)- سپس به بهانه ديگر، و يا صحيحتر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اشاره نموده، چنين مى‏گويد: «و ما مى‏دانيم آنها مى‏گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى‏دهد» (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ).

قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى‏پايه مى‏كشد و مى‏گويد: اينها توجه ندارد، «زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى‏دهند عجمى است، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار (نازل شده) است» (لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حدّ اعجاز است، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ و جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست.

 (آيه 104)- سپس با لحنى تهديد آميز به بيان اين حقيقت مى‏پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى‏ايمانى در نفوس آنهاست و «كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى‏كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه به راه بهشت و سعادت جاويدان) و براى آنها عذاب دردناكى است» (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 601

 چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده‏اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!

 (آيه 105)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «تنها كسانى (به مردان حق) دروغ مى‏بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند» (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ).

و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و انسانهايى كه تشنه حقيقتند، سدّ و مانعى ايجاد كند.

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام- آيه فوق از آيات تكان دهنده‏اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى‏گويد و دروغگويان را در سر حدّ كافران و منكران آيات الهى قرار مى‏دهد.

اصولا در تعليمات اسلام به مسأله راستگويى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است. تا جايى كه در روايات اسلامى دروغ به عنوان «كليد گناهان» و راستگويى به عنوان «برات بهشت» شمرده شده است.

على عليه السّلام مى‏فرمايد: «راستگويى دعوت به نيكوكارى مى‏كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت».

و نيز امام عسكرى عليه السّلام مى‏فرمايد: «تمام پليديها در اتاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است».

در حديث ديگرى از على عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «انسان هيچ‏گاه طعم ايمان را نمى‏چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدّى».

 (آيه 106)-

شأن نزول:

اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.

آنها «عمار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميّه» و «صهيب» و «بلال» و «خبّاب» بودند پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى‏خواستند به زبان آورد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 602

 اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چنين نيست.

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مگر چه شده است؟

عرض كرد: اى پيامبر! بسيار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى‏كرد و مى‏گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى‏خواهند بگو- و جان خود را از خطر رهايى بخش.

در اين هنگام آيه نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.

تفسير:

بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدّين)- در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه‏هاى مختلف مشركان و كفّار در ميان بود، در اينجا به گروهى ديگر از كفار يعنى، «مرتدين» و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى‏كند، مى‏گويد: «كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده‏اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است- آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان» (مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى‏گيرند.

نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى‏منطق گرفتار مى‏شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى‏كنند، در حالى كه آنچه مى‏گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى‏باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است، اين همان «تقيه» مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 603

 شناخته شده است.

گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه‏هاى قلب خود را به روى كفر و بى‏ايمانى مى‏گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى‏كنند، اينها هم گرفتار غضب خدا و هم «عذاب عظيم» او مى‏شوند. چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى‏گردد و يك نوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى‏شود و غالبا دليل بر سوء نيت است، و سبب مى‏شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.

 (آيه 107)- اين آيه دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند» و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ).

 «و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى‏ورزند) هدايت نمى‏كند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره‏اى از منافع ماديشان به خطر افتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى‏ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.

بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست، مشمول هدايت الهى نمى‏شوند.

 (آيه 108)- اين آيه دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى‏دهد: «آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده» آن چنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده‏اند (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ).

و روشن است «چنين افرادى (با از دست دادن تمام ابزار شناخت) غافلان واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ). زيرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك انسان مى‏گذارد و سر انجام كارش به جايى مى‏رسد كه دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى‏شود.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 604

 (آيه 109)- در اين آيه نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است: «ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند» (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ).

چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه‏ها را از دست بدهد.

 (آيه 110)- و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفرآميز را به عنوان «تقيه» بيان كردند و آنها كه با تمام ميل به كفر بازگشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.

اين آيه به وضع آنها اشاره كرده، مى‏گويد: سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشتند و) هجرت كردند، سپس جهاد كردند و در راه خدا استقامت نمودند پروردگارت، بعد از انجام اين كارها، بخشنده و مهربان است» و آنها را مشمول رحمت خود مى‏سازد (ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد ملّى.

 (آيه 111)- سر انجام به عنوان يك هشدار عمومى مى‏گويد: «به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها) به دفاع از خود بر مى‏خيزد» تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهايى بخشد (يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها).

ولى اين دست و پاها بيهوده است «و (در آنجا) نتيجه اعمال هر كسى بى‏كم و كاست به او داده مى‏شود» (وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ).

 «و به آنها ظلم نخواهد شد» (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

(آيه 112)- آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند: كرارا گفته‏ايم كه اين سوره، سوره نعمتهاست، نعمتهاى معنوى و مادى، در اين آيه نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى‏خوانيم.

نخست مى‏گويد: «و خداوند (براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى‏كنند) مثلى                        زيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 605

 زده است: منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده» (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً).

اين آبادى آن چنان امن و امان بود كه ساكنانش «با اطمينان در آن زندگى داشتند» و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مُطْمَئِنَّةً).

علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان، «انواع روزيهاى مورد نيازش بطور وافر از هر مكانى به سوى آن مى‏آمد» (يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ).

 «اما سر انجام اين آبادى (ساكناش) كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد» (فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ).

در حقيقت همان گونه كه در آغاز، نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود، در پايان نيز بر اثر كفران، فقر و ناامنى به جاى آن نشست.

 (آيه 113)- نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند «و پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد (و آنها را به آيين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود) ولى آنها به تكذيبش پرداختند» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ).

 «پس در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت، در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ).

 (آيه 114)- با مشاهده چنين نمونه‏هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد «شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را به جا آوريد اگر او را مى‏پرستيد» (فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ).

اين داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى‏زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.

شاهد اين سخن، حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

 «گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 606

 مجسمه‏هاى كوچك مى‏ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى‏كردند، اما سر انجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ...» و اين هشدارى است به همه افراد و ملتهايى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه‏اى بسيار سنگين.

اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله‏دانها مى‏ريزند.

و هشدارى است به آنها كه مواد غذايى را در خانه‏ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن، آن قدر ذخيره مى‏كنند كه مى‏گندد و فاسد مى‏شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر در اختيار ديگران بگذارند! آرى! اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است.

 (آيه 115)- دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد: از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود اين آيه در تعقيب آنها، از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از طريق بدعت در آيين خدا تحريم شده بودند، سخن مى‏گويد تا اين حلقه تكميل گردد.

نخست مى‏گويد: خداوند «تنها مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده‏اند بر شما حرام كرده است» (إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).

اما آلودگى سه مورد اول، امروز بر كسى پوشيده نيست، مردار منبع انواع ميكربهاست، و خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده‏تر است، و گوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است.

اما حيواناتى كه با نام غير «اللّه» ذبح مى‏شوند فلسفه تحريم آن جنبه بهداشتى نيست، بلكه جنبه اخلاقى و معنوى دارد. چرا كه از يك سو مبارزه‏اى است با آيين                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 607

 شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفريننده اين نعمتها.

ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد، اين نكته استفاده مى‏شود كه اسلام، اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى‏كند، نه مانند گياهخواران اين منبع غذايى را بكلى تحريم كرده، و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها) را مى‏دهد.

و در پايان آيه همان گونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است، موارد استثناء را بيان كرده، مى‏گويد: «اما كسانى كه ناچار شوند (از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بيابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد) در حالى كه تجاوز و تعدّى از حدّ ننمايند (خدا آنها را مى‏بخشد چرا كه) خدا بخشنده و مهربان است» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 116)- اين آيه بحثى را كه در زمينه تحريمهاى بى‏دليل مشركان كه بطور ضمنى قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى‏دهد و مى‏گويد: «به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى‏كند نگوييد اين حلال است و آن حرام، تا چيزى را به دروغ بر خدا افترا ببنديد» (وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ).

يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده اشيايى را از پيش خود حلال مى‏كنيد، و اشيايى را حرام- اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود تحريم مى‏كردند و بعضى را حلال مى‏دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى‏دادند.

آيا خداوند به شما چنين حقى داده است، كه قانونگزارى كنيد؟ و يا اين كه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه، شما را به چنين بدعتهايى واداشته است؟! در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى‏گويد: «كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى‏بندند هيچ‏گاه رستگار نخواهند شد» (إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 608

 اصولا دروغ و افترا مايه بدبختى و نارستگارى است، در باره هر كس كه باشد تا چه رسد به اين كه در باره خداوند بزرگ صورت گيرد.

 (آيه 117)- اين آيه عدم رستگارى را چنين توضيح مى‏دهد: «بهره كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى‏شود)، و عذاب دردناكى در انتظار آنان است» (مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

اين متاع قليل، ممكن است اشاره به جنينهاى مرده حيوانات باشد كه براى خود حلال مى‏شمردند، و از گوشت آن استفاده مى‏كردند.

 (آيه 118)- در اينجا ممكن است سؤالى، طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد، اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است؟

اين آيه گويا به پاسخ اين سؤال پرداخته، مى‏گويد: «ما بر يهود (علاوه بر آن چهار مورد) چيزهايى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم» (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ).

اشاره به امورى است كه در آيه 146 سوره انعام آمده: «بر يهوديان هر حيوان ناخن‏دارى را حرام كرديم (اشاره به حيواناتى است كه سمّ يكپارچه دارند همچون اسب) و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم، مگر چربيهايى را كه بر پشت آنها قرار داشت، و يا در لابلاى امعاء، و دو طرف پهلوها، و يا با استخوان آميخته بود، اين را به خاطر ظلم و ستم آنها، به عنوان كيفر، قرار داديم و ما راست مى‏گوييم».

در حقيقت اين محرمات اضافى جنبه مجازات و كيفر در برابر مظالم و ستمهاى يهود داشته، و لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و ما به آنها ستم نكرديم ولى آنها به خويشتن ستم روا مى‏داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

 (آيه 119)- در اين آيه آن چنان كه روش قرآن است، درهاى بازگشت را به روى افراد فريب خورده و يا پشيمان مى‏گشايد، و مى‏گويد: «سپس پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده‏اند، سپس بعد از آن توبه كرده‏اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى پروردگارت بعد از اين توبه و اصلاح، آمرزنده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 609

 و مهربان است» (ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

قابل توجه اين كه علت ارتكاب گناه را «جهالت» مى‏شمرد، چرا كه اين گونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى‏گردند.

ديگر اين كه: مسأله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى‏كند، بلكه اصلاح و جبران را مكمل توبه مى‏شمارد، تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جمله «استغفر اللّه» مى‏توان جبران كرد.

(آيه 120)- ابراهيم به تنهايى يك امت بود! گفتيم اين سوره، سوره بيان نعمتهاست و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانهاست، به گونه‏اى كه آنها را به شناخت بخشنده اين همه نعمت برانگيزد.

در اين آيه سخن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خدا، يعنى «ابراهيم» قهرمان توحيد، به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى‏دانند.

از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.

1- در آغاز مى‏گويد «ابراهيم خود امتى بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً).

آرى! ابراهيم يك امت بود، يك پيشواى بزرگ بود، يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى‏زد او منادى بزرگ توحيد بود.

2- وصف ديگر او (ابراهيم) اين بود كه «بنده مطيع خدا بود» (قانِتاً لِلَّهِ).

3- «او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق، گام مى‏سپرد» (حَنِيفاً).

4- «او هرگز از مشركان نبود» و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور «اللّه» پر كرده بوده (وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

 (آيه 121)- پنجم: و به دنبال اين ويژگيها سر انجام او مردى بود كه: «همه نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى‏كرد» (شاكِراً لِأَنْعُمِهِ).

و پس از بيان اين اوصاف پنج‏گانه به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 610

 مى‏گويد: 1- «خداوند ابراهيم را (براى نبوت و ابلاغ دعوتش) برگزيد» (اجْتَباهُ).

2- «و (خدا) او را به راه راست هدايت كرد» و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود (وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

چرا كه هدايت الهى به دنبال لياقتها و شايستگيهايى است كه انسان از خود ظاهر مى‏سازد چون بى‏حساب چيزى به كسى نمى‏دهند.

 (آيه 122)- سوم: «و ما در دنيا به او حسنه داديم» (وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً).

از مقام نبوت و رسالت گرفته، تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن.

4- «و او در آخرت از صالحان است» (وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ).

و اين نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اين همه مقام در زمره آنها محسوب مى‏شود، مگر نه اين كه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»: «خداوندا! نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده» (شعرا/ 83).

 (آيه 123)- پنجم: آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آن همه صفات برجسته داد اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد، به گونه‏اى كه قرآن مى‏گويد: «سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم، آيين خالص توحيد، پيروى كن» (ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً).

بار ديگر تأكيد مى‏كند «ابراهيم از مشركان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

 (آيه 124)- با توجه به آيات گذشته سؤالى در اينجا پيش مى‏آيد و آن اين كه اگر آيين اسلام آيين ابراهيم است و مسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى‏كنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا يهود شنبه را عيد مى‏دانند و تعطيل مى‏كنند؟

اين آيه به پاسخ اين سؤال مى‏پردازد و مى‏گويد: تحريمهاى «روز شنبه (براى يهود) فقط به عنوان يك مجازات بود كه در آن هم اختلاف كردند» بعضى آن را پذيرفتند و بكلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى‏اعتنايى كردند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 611

 (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ).

جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات، موسى عليه السّلام بنى اسرائيل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم بود، اما آنها به بهانه‏اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند، خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدوديتها، بنابراين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است، و بهترين دليل بر اين مسأله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند، و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند «1».

در پايان آيه مى‏فرمايد: «و پروردگارت روز قيامت، در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى‏كند» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).

 (آيه 125)- ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان: در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و يهود و بطور كلى با گروههاى مختلف به ميان آمد، مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت.

در پايان اين بحثها كه پايان سوره «نحل» محسوب مى‏شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، و طرز بحث، چگونگى كيفر و عفو، و نحوه ايستادگى در برابر توطئه‏ها و مانند آن، بيان شده است كه مى‏توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.

اين برنامه به ترتيب زير در ده اصل خلاصه مى‏شود.

1- نخست مى‏گويد: «به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن» (ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ).

__________________________________________________

 (1) اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات «اصحاب السّبت» (آيات 163- 166 سوره اعراف) دارد كه شرح ماجراى آنها در آن آمده است.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 612

نخستين گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى‏شود.

2- «و به وسيله اندرزهاى نيكو» (وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ).

يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها، چرا كه موعظه، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى‏توان توده‏هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.

3- «و با آنها (مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز» (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «پروردگارت از هر كسى بهتر مى‏داند، چه كسى از راه او گمراه شده است و چه كسانى هدايت يافته‏اند» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

اشاره به اين كه وظيفه شما دعوت به راه حق است، از طرق سه گانه حساب شده فوق، اما چه كسانى سر انجام هدايت مى‏شوند، و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى‏داند و بس.

 (آيه 126)- چهارم: تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى، عاطفى و يا مناظره معقول با مخالفان شركت كنيم، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اينجا دستور مى‏دهد: «اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد» و نه بيشتر از آن (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ).

5- «ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد (و عفو و گذشت) اين كار براى شكيبايان بهتر است» (وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 613

 در بعضى از روايات مى‏خوانيم كه اين آيه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده، و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است، و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار منقلب و ناراحت شد و) فرمود: «خدايا! حمد از آن توست و شكايت به تو مى‏آورم، و تو در برابر آنچه مى‏بينم يار و مددكار مايى».

سپس فرمود: «اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى‏كنم، آنها را مثله مى‏كنم، آنها را مثله مى‏كنم».

در اين هنگام آيه فوق نازل شد.

بلافاصله پيامبر عرض كرد:

 «اصبر اصبر»: «خدايا! صبر مى‏كنم، صبر مى‏كنم»! با اين كه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه‏اى بود كه در تمام عمر، بر پيامبر گذشت، ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.

 (آيه 127)- ششم: اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى‏كند: «شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا (و به توفيق پروردگار) نمى‏تواند باشد» (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ).

7- هرگاه تمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دلسرد شد، و يا بى‏تابى و جزع نمود، بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين دستور مى‏گويد: «بر آنها اندوهگين مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ).

8- با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه‏هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرايطى موضعگيرى صحيح همان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 614

 است كه قرآن مى‏گويد: «و به خاطر (كارهاى) آنها، اندوهگين و دلسرد مشو! و از توطئه‏هاى آنها، در تنگنا قرار مگير» (وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ).

چرا كه تكيه‏گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل مى‏توانيد اين توطئه‏ها را خنثى كنيد و نقش بر آب.

(آيه 128)- آخرين آيه كه سوره نحل با آن پايان مى‏گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده، مى‏گويد:

9- «خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا).

 «تقوا» در همه ابعاد و در مفهوم وسيعش، از جمله تقوا در برابر مخالفان، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود، و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى‏دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام گيرد و اجرا شود.

10- «و (خداوند) با كسانى است كه نيكوكارند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ).

احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد، يكى از بهترين روشهاى مبارزه است، و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه، مثل رفتارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركان «مكّه» بعد از فتح نمود.

دقت در موارد ده گانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى‏كند نشان مى‏دهد كه از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاكتيكى و خلاصه همه امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى‏گردد بايد استفاده كرد.

و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كار مى‏بستند، شايد امروز اسلام سراسر جهان يا بخش عمده آن را فراگرفته بود.