(آيه 91)- دوم: «يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى»! (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً).

 (آيه 92)- سوم: «يا آسمان را چنان كه مى‏پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً).

4- «يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى» (أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا).

 (آيه 93)- پنجم: «يا براى تو خانه‏اى پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).

6- «يا به آسمان بالا روى! حتى اگر به آسمان روى ايمان نمى‏آوريم مگر آن كه نامه‏اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» (أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ).

در پايان اين آيات مى‏خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى‏پايه و گاهى مضحك «بگو: منزه است پروردگارم» از اين سخنان بى‏معنى (قُلْ سُبْحانَ رَبِّي).

 «مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم» (هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).

و وظيفه پيامبر ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود و بيش از اين چيزى بر او نيست.

 (آيه 94)- بهانه همگونى! در آيات گذشته سخن از بهانه جويى مشركان در زمينه نبوت پيامبر اسلام بود، و در اينجا به بهانه همگونى اشاره كرده، مى‏گويد: «تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى‏گفتند: آيا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 670

 خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته»؟ (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا).

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟

آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهده آن به خوبى برآيد، انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان! اين منطق سست و بى‏پايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بى‏ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته‏اند.

 (آيه 95)- قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همه آنها داده مى‏گويد: «بگو: (حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى‏كردند، و) با آرامش گام برمى‏داشتند، ما از آسمان فرشته‏اى را به عنوان رسول بر آنها نازل مى‏كرديم» (قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا). يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان.

دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است، زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش عملى اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.

از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواسته‏هاى پيروان خود را به خوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.

به همين دليل پيامبران از ميان توده‏هاى مردم برخاسته‏اند.

 (آيه 96)- در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت، و گفتگو با مخالفان بود، در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى‏باشد.

نخست مى‏گويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 671

 نپذيرند به آنها اعلام كن و «بگو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حال بندگانش آگاه (و نسبت به كارشان) بيناست» (قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است نخست اين كه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه اعمال ما و شماست، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى‏ماند.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود، اثر عميق روانى در شنونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يك نوع تهديد ملايم نيز مى‏باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.

 (آيه 97)- سپس اضافه مى‏كند: «هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست» (وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ).

 «و هر كس را (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هاديان و سرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ).

تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.

اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى ايمان آوردن كافى نيست، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.

         نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض             ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!

 سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه‏اى از صحنه‏هاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده، مى‏فرمايد: «ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مى‏كنيم» (وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ).

به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين مى‏كشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مى‏خزند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 672

 و نيز «آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند» به آن دادگاه بزرگ وارد مى‏شوند (عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا).

مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى‏شود، تا صحنه‏هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست.

و نيز مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مى‏باشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى‏بينند و مى‏شنوند و مى‏گويند.

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «جايگاه هميشگى آنها دوزخ است» (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).

اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سر انجام به خاموشى مى‏گرايد نه «هر زمان التهاب آن فرو مى‏نشيند شعله تازه‏اى بر آنها مى‏افزائيم» (كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً).

 (آيه 98)- چگونه معاد ممكن است؟ در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى‏برد. در اينجا علت اين موضوع را به بيان ديگرى تشريح مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند: آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده، و خاكهاى پراكنده شويم، بار ديگر آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت»؟ (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً).

 (آيه 99)- قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مسأله معاد جسمانى را با تعجب مى‏نگريستند و يا آن را غير ممكن مى‏پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده، مى‏گويد: «آيا نمى‏دانند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 673

 بيافريند»؟ و به زندگى جديد بازشان گرداند (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).

ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سر انجام مى‏آيد «و براى آنان سر آمدى قطعى- كه شكى در آن نيست- قرار ده» و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد (وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ).

 «اما ظالمان (و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى‏دهند) و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند» (فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً).

 (آيه 100)- و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين مى‏شد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در اين آيه مى‏فرمايد: «به آنها بگو: اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما (به خاطر تنگ نظرى) امساك مى‏كرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود» (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ).

 «و انسان طبعا موجود بخيلى است» (وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً).

معاد جسمانى-

اين سه آيه آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى‏گويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.

ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مسأله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است.

 (آيه 101)- با اين همه نشانه‏ها باز ايمان نياوردند! در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند.

در اينجا در حقيقت نمونه‏اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى‏كند كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 674

 چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.

نخست مى‏گويد: «ما به موسى نه آيه و نشانه روشن داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ).

اين آيات عبارتند از: عصا، يد بيضا، طوفان، ملخ، يك نوع آفت نباتى به نام قمّل، فزونى قورباغه، خون، خشكسالى، كمبود ميوه‏ها.

سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها «از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه (اين آيات) به سراغشان آمد چگونه بودند» (فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ).

ولى با اين حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كردند «پس فرعون به او گفت: من گمان مى‏كنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه‏اى» (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً).

اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعه‏هاى فاسد، و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مى‏كردند، تا در افكار مردم ساده‏دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.

 (آيه 102)- ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر «گفت: (اى فرعون) تو به خوبى مى‏دانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است» (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ).

بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مى‏كنى، تو به خوبى مى‏دانى كه اينها از طرف خداست، و منهم مى‏دانم كه مى‏دانى! و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مى‏كنى «من فكر مى‏كنم اى فرعون! تو سر انجام هلاك خواهى شد» (وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً).

 (آيه 103)- چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شكن موسى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 675

 مقاومت كند به همان چيزى متوسل شه كه همه طاغوتيان بى‏منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى‏شدند، مى‏فرمايد: «پس (فرعون) تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند، غرق كرديم» (فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً).

 (آيه 104)- «و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم: در اين سرزمين [مصر و شام‏] ساكن شويد» (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ).

 «اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مى‏آوريم» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً).

 (آيه 105)- بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مى‏رود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى‏پردازد.

نخست مى‏گويد: «و ما قرآن را بحق نازل كرديم» (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ).

بلافاصله اضافه مى‏كند: «و بحق نازل شد» (وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ).

گاهى انسان شروع به كارى مى‏كند اما چون قدرتش محدود است نمى‏تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، و بر همه چيز تواناست، هم آغاز را بطور صحيح شروع مى‏كند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى‏بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مى‏كند، اما چون نمى‏تواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمى‏رسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است، هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى‏آورد، و هم آن را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى‏سازد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با گذشت زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 676

 بنابراين، اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى‏يابد.

و در پايان مى‏فرمايد: «و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم» و حق هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً).

(آيه 106)- در اين آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى‏گفتند:

چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده، و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته، مى‏گويد: «و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرديم» (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا).

قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.

مگر ممكن است همه حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد، تا مسائل مربوط به آن يك جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بيش از يك بار تضمين نمى‏كرد.

 (آيه 107)- اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى‏گويد: «بگو:

خواه به آن ايمان بياوريد، و خواه ايمان نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنان خوانده مى‏شود، سجده كنان به خاك مى‏افتند» (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً).

 (آيه 108)- در اين آيه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى‏افتند بازگو كرده، مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند: پاك و منزه است پروردگار ما، وعده‏هاى پروردگارمان انجام شدنى است» (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).

آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده‏هايى كه داده است، اظهار مى‏دارند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 677

 (آيه 109)- باز براى تأكيد بيشتر و تأثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه مى‏گويد: «آنها (بى‏اختيار) به زمين مى‏افتند و گريه مى‏كنند و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مى‏افزايد» (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً).

 «خشوع» آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد.

 (آيه 110)-

شأن نزول:

چنين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى‏خواند، مشركان بهانه‏جو از فرصت استفاده كرده و گفتند: ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مى‏كند كه چرا چند خدايى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى‏كند. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

آخرين بهانه‏ها! به دنبال ايرادهاى سست و بى‏اساس مشركان، در اين آيه به آخرين بهانه‏هاى آنها مى‏رسيم، و آن اين كه: آنها مى‏گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى‏خواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بگو: شما او را به نام «اللّه» بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى‏كند براى او نامهاى متعدد نيك است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).

اين كوردلان گاه براى يك شخص، يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى‏گذارند كه هر كدام معرّف گوشه‏اى از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى‏نهايت است و منبع و سر چشمه همه كمالات، نعمتها و تمام نيكيهاست و به تناسب هر كارى كه انجام مى‏دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكّه در رابطه با نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين كه مى‏گفتند: او نماز خود را بلند مى‏خواند و ما را ناراحت مى‏كند، اين چه عبادتى است؟ اين چه برنامه‏اى است؟ به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد: «نمازت را زياد بلند مخوان، زياد هم آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن» (وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 678

 آيه مى‏گويد: نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.

 (آيه 111)- سر انجام به آخرين آيه اين سوره مى‏رسيم آيه‏اى كه با حمد خداوند سوره را پايان مى‏دهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و در حقيقت اين آيه نتيجه‏اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى.

روى سخن را به پيامبر كرده، چنين مى‏گويد: «بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ).

و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين «او را بزرگ‏دار و به عظمت بى‏انتهايش آشنا شو» (وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً).

آيه فوق هرگونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مى‏كند، چه آن كس كه پايين‏تر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك) و آن كس كه برتر باشد (همچون ولىّ).

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از بعضى مفسران نقل مى‏كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى‏پنداشتند، و لذا در مراسم حجّ مى‏گفتند: لبّيك لا شريك لك، الّا شريكا هو لك! و ديگر ستاره پرستان و مجوس، چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.